می خواهم موسی شوم

ساخت وبلاگ
پیامک برایم می رسد.از طرف "امام حسین جانم" سامانه ی عتبه را در مخاطبینم به این نام ثبت کردم... باز می کنم نوشته: ثبتنام اعتکاف در مسجد کوفه... من چشم هایم گرد می شود... از ذوق از جایم می پرم... دوباره پیام را می خوانم... کلمه به کلمه را... ثبتنام..... اعتکاف.... مسجد کوفه..... مسجد کوفه.... اعتکاف.... به خواب می ماند.... ذهنم قبل از پریدن از خواب پرواز کرده... رفته مسجد کوفه.... پشت به باب الثعبان.... رو به مقام محراب .... روی مرمرهای سفید.... روحم چادرسفید ِ نماز به سر دارد... با یک تسبیح.... زیر آسمان همیشه آبی مسجد کوفه... قنوت بسته..... اعتکاف..... مسجدکوفه.... الله اکبر!!! زمزمه های دلم شروع می شود: امام رضا این را هم روزی ام کن.... بزرگ تر از حد من است.... اما تو بزرگتر از تمام آرزوهای منی .... خدای تو بزرگتر از همه ی همه ی همه ... از خدای بزرگ برایم بخواه.... اعتکاف.... مسجد کوفه .... سریع می روم سایت را باز کنم که ثبتنام کنم... حانیه پیام می زند.. فقط برادرانه!!!!! میخ می شوم سر جایم ... یک سطل آب یخ وسط چله ی سرما می ریزد روی تنم... یخ می زنم! پیام حانیه را دوباره می خوانم فقط برادرانه!!!! باور نمی کنم.... به روی خودم نمی آورم.... سایت را باز می کنم.... هیچ توضیحی را نمی خوانم.... یک راست می روم صفحه ی ثبتنام کدملی ام را وارد می کنم.... ولی گزینه ی بعد مچم را م می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 16:38

امروز ارائه ی درس با من بود.استاد گفته بودند یک ارائه ی ساده ی ده دقیقه ای کفایت است. من ولی با پاورپوینت رفتم! یعنی که بچه حزب اللهی ها هم تکنولوژی را می فهمند! یعنی که بچه حزب اللهی ها کار را استوار انجام می دهند! یعنی که بچه حزب اللهی ها برای درسشان وقت می گذارند! یعنی که بچه حزب اللهی ها فقط به روضه و حرم نیستند! قشنگ ترین و شادترین روسری ام را پوشیدم با مشکی ترین چادرم را یعنی که بچه حزب اللهی ها پاره پوش و کهنه پوش نیستند... یعنی که بچه حزب اللهی ها آداب سرشان می شود... یعنی که بچه حزب اللهی ها سیاه محرمشان به وقت است و شادی ربیعشان به وقت ... صفحه ی لپ تابم را فقط یک گنبد گذاشتم... با پرچم سرخ ... یعنی که ... یعنی که پرچمت بالاست ارباب! پرچمت نه فقط در محرم، که شاد بودند تمام شد....... که همیشه بالاست ارباب! همین پرچمت فصل الخطاب بود ارباب! دیتا که روشن شد و پرچمت افتاد روی پرده ی کلاس چشم های هم کلاسی هایم دیدنی بود؛ لبریز حرص اما سپر انداخته! و من چه فخری فروختم با پرچم سرخ ِ تا قیامت برافراشته ات ارباب!   می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

قیل و قال ندارد که!

ژن های خوب همین طوری اند؛

که با پول باباهای چندزنه شان پروار و

بر شانه های نحیف ژن های ناخوب سوار می شوند و

دم از تعهد و احساس می زنند!!!!!!!!!!

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

قطب جنوب؛

آغوش گرمی بود

که سالیان پیش

از شدت عشق

می لرزید ...

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

دایره است؛ بی اعتبار ... در فراز و فرود ... بی نتیجه ... عبث ... سرگیجه آور ... تهوع آور ... بی خروجی ... . . . دوست داشتن را می گویم. می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

درست یک ماه پیش در چنین روزی چنین تاریخی چنین ساعتی با صدای هروله با صدای هجوم مردان با صدای گریه ی زنان با ترس و وحشت از خواب پریدم .... حانیه کنارم هنوز خواب بود ... خانم های اطرافم خواب بودند ... من از کنار پله ها پایین را نگاه کردم ... مراسم هروله انگار شروع شده .... روز اربعین است ... گرچه به تاریخ ایران ... گرچه فردا اربعین عراقی هاست ... اما هروله ها شروع شده ... به سر زدن ها و دویدن ها سمت حرم حسین شروع شده ... ما از دیشب به حرم آمده ایم که اربعین را در حرم باشیم ... از دیشب نیمه های شب آمده ایم حرم ... رفته ایم زیارت ... رفته ایم دورش گردیدن ... دست و پایش را بوسیدن ... یک دل سیر نگاهش کردن ... زیارتش را خواندن ... قد شش ماه دوری با او راز و دل کردن ... و بعد از نماز صبح ... در طبقه ی دوم حرم ... با خیال راحت زیر سایه اش خوابیدن ... نزدیک ده صبح است که با صدای هروله ی مردها از خواب می پرم ... در ورودی دقیقا پایین پله هاست که من و حانیه کنارش خوابیده ایم ... خانم های دیگر ایرانی و عراقی هم هنوز خواب اند ... خادم های مهربان روبنده دارش با یک دستمال و یک مایع ضدعفونی کننده دارند میله های پله اش را برق می اندازند ... قفسه های قرآن را غبار روبی می کنند ... ناگهان صدای هجوم بیشتر می شود ... صدای به سر زدن ها محکم تر می شود ... لبیک یا حسین های عراقی کوبنده تر می شود .... احساس م می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

این قدر سرم شلوغ است که فرصت نشده از مدرسه و شاگردهایم بنویسم... امسال معلم پیش دانشگاهی ها و یازدهم ها هستم ... از نظر سنی ده سال تفاوت ... از نظر چهره پنج سال تفاوت داریم ... این نزدیکی سن و قیافه خیلی برایشان جالب است ... جالبی اش آن جایی بیشتر می شود که معلمت مذهبی باشد و چادری و نماز خوان و پروفایل کربلایی و قرآنی و اهل این چیزها ... ولی از رنگ لاکت تعریف کند و ... با هر مدلی بگو و بخند داشته باشد و ... بچه ها دعوتش کنند تولد و ... آن یکی دعوتش کند آب هویج و پارک و ... یکی از دوست پسرهایش بگوید و ... گوشی موبایلشان را که اگر معاون ببیند مصادره می کند، به تو نشان بدهند و ... خلاصه به قول خودشان پایه باشی ... کلا هم معلم باید زبان درازتر از شاگردها باشد که تیکه بیندازد و مچ بگیرد و بگو بخند کند و با پنبه سر بچه ها را گوش تا گوش ببرد که الحمدلله خدا در تقسیم زبان تا دلتان بخواهد با من دست و دل بازی کرده .... اول سال که رفتم خیلی طوفانی شروع کردم ... بچه هایی که غیرانتفاعی آن ها را تن پرور و نمره کیلویی و شب امتحانی بار آورده، حالا گیر معلم ادبیاتی افتاده اند که هر جلسه بلااستثنا از بسم الله کتاب، تا جایی که درس داده، به علاوه واژگان آخر کتاب می پرسد و کتبی امتحان می گیرد ... معلمی که جدی و محکم می گوید تقلب برای من مساوی است با دزدی! همان طور که دزد را دستگیر باید کرد و به سزای ا می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

یک دقیقه

بیشتر

تنهاتر...

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

هربار

بیشتر از چشمم

سقوط می کند!

می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50

باد می وزدچادرم بی قرار می شود کوله ی دلتنگی ام را باز می کنم می گردم پی چفیه ی مشکی کربلایی ام که بیاندازم روی سرم و تا زیر چشم هایم را بپوشانم و از دلتنگی ات بگریم ... باد می وزد در شهر مثل شب های طریق الحسین ... مثل شب های موکب ها ... مثل آبی های دور که تو با لبخند انتهای راهی به انتظارم بودی  که من عمود به عمود پروازش می کردم ... خاطرات مهربانی ات  در این هجوم فاصله کمرشکن شده قتیل العبرات من ... شما هم دلت برای زائرانت تنگ می شود مگر نه؟ دلت برای من تنگ می شود مگر نه؟ تا نیمه ی شعبان چند روز مانده؟؟؟ تا طریق الحسین چند کیلومتر؟؟؟ تا بین الحرمین چند تاول؟؟؟ تا شش گوشه ات چند دریا اشک؟؟؟   باد می وزد ... بوی تو می دمد ... یا باد راهش را گم کرده ... یا من دیوانه شده ام ... مرا برمی گردانی به شب های طریق الحسین، مولای من؟! ... برمی گردانی ... مگر نه؟! می خواهم موسی شوم...
ما را در سایت می خواهم موسی شوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fyekabiedoora بازدید : 12 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 18:50